دلتنگی
اسمون با اون همه وسعت دلش میگیره اشک میریزه همه دنیام اشکاشو می بینن اسمون هیچ وقت تنها نمونده روزا با خورشیده شبام با ماه و ستاره اما چرا اشک دل تنگی میریزه؟شاید ناراحته از اینکه میبینه اون خورشیدو تو قلبش جا داده ولی این گل افتابگردونه که واسه خورشید عشوه میاد اره اون غمگینه از اینکه ماه و ستاره وجود اونو واسه عشق بازیشون انتخاب کرد ولی یک بار بهش نگفتن دوست داریم حالا منم شدم مثل اسمون دلم میخواد گریه کنم با این تفاوت که اشک اسمونوهمه میبینن یکم واسش دل میسوزونن اما من چی؟هیچ کس اشکامو نمیبینه همه میخوان من اشکاشونوببینم همه میخوان من بهشون پناه بدم اما به این فکر میکنن واسه چند لحظه پناه من باشن من خسته ام ار همه ادما از این دنیا من دنبال یه تکیه گاهم که اروم سر روی شونه هاش بزارم چشامو ببدم به هیچی فکر نکنم فقط اروم نوازش نسیمو روی گونه های ترم حس کنم اما انگار شده یه رویا رسیدن به ارامشم من همیشه تو دوراهی تردیدم به خودم فکر کنم یا به کسی که نیاز داره من بهش فکر کنم؟زندگی مثل یه مردابه که میشه توش نیلوفر پیدا کرد ولی چرا من نیلوفری پیدا نکردم؟
جمعه 20 خرداد 1390 - 2:33:51 PM